ای که هفتاد رفت و در خوابی
با سلام و اجازه و پوزش از جناب وزیر آموزش
ای که بالا نشسته بر صدری مایلی درد دل کنم قدری
مایلی بشنوی تو بی پرده آنچه را کرده ای و ناکرده
گر مرا رخصتم دهی و جواز قصّه خویش می کنم آغاز
مانده ام از کجا کنم آغاز تا شود گوش ها و چشمت باز
از فضای کلاس و دیوارش تخته های سیاه و بیمارش
نیمکت های عهد بوقی آن چل نفر بودن و شلوغی آن
از بخاری نفتی و چوبی پنکه سقفیّ پرّه معیوبی
برگه ی امتحان یک رویه برگه ترحیم های پر مویه
برگه ها از کجا بیایید حتم از مساجد پس از مراسم ختم
روی برگه ، سؤال ها و جواب پشت آن فاتحه برای ثواب
از سرانه که مایه ی ننگ است از تحوّل که نیک کم رنگ است
از حقوق معلّمان نجیب زندگی های پر فراز و نشیب
از طلب ها که رو به افزون است کس نداند که ماجرا چون است
از دیونی که هیچ پس ندهند حق خوری کرده و به کس ندهند
بی تعارف بگویمت « فانی » تا کی از قافله عقب مانی ؟
خانه از پای بست ویران است این نه در شأن ما دبیران است
از وزیران نفت و دارایی یاد گیر اندکی توانایی
بانک ها و اداره ها بنگر وضع آن ها و وضع ما بنگر
کارمندان شان چه آسوده ز ابتدا تا کنون چنین بوده
رقم فیش شان اگر خوانی از تعجّب همی فرو مانی
در کنار حقوق ماهانه از مزایای شان بگم یا نه ؟
نه دیون دارد و طلبکاری نه گرفته شود به بیگاری
قصّه ی ما ولی جدا باشد قصّه ای تلخ و ناروا باشد
اکثراَ دکترا و یا فوق ایم جملگی اهل دانش و ذوق ایم
به چنین چیز ها بها ندهند ذرّه ای بابتش به ما ندهند
جز حقوقی که هست شندرغاز نستانیم چیز دیگر باز
ماهها پیش کرده ام تدریس خبر امّا ز دستمزدش نیس
معنی سال و ماه می دانی هیچ آیا حدیث می خوانی
عرق کارگر چو بر رخ اوست دادن مزد وی بجا و نکوست
عرقم ماههاست خشکیده دستمزدش ولی کجا دیده ؟
گر ریالی به ما اضاف شود خبرش تا به کوه قاف رود
ولی از این همه پریشانی کی شود گفته جز که پنهانی ؟
حرمت ما عزیز من « فانی » بیش از این هاست گر نمی دانی
هر چه بر ما گذشت دم نزدیم هیچ حرفی ز بیش و کم نزدیم
خامشی مان که از رضایت نیست دلمان در پی شکایت نیست
« ای که هفتاد رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی »
اندکی فکر زیر دستان باش بر سر عهد خویش و پیمان باش
فی المثل وقت بستن بوجه(بودجه) باش شیری قوی نه چون جوجه
چنگ و دندان آن وزیران تیز هی به این سو دوند و آن سوی میز
هی از این و از آن خبر گیرند تا مگر سهم بیشتر گیرند
به گمانم که تو در آن هنگام گوشه ای ایستاده ای آرام
نه چک و چانه و تقلّایی نه تشر با صدای قرّایی
دیگران هر چه خواستند بردند حق ما را به راحتی خوردند
و تو هم با سکوت خود راضی زین همه بذل و دست و دل بازی
شعر من هم نمی کند تأثیر جز که از دست من شوی دلگیر
بارها گفته ام من این آهنگ نرود میخ آهنین در سنگ
باز هم با تمام این احوال خارج از انتقاد و قیل و قال
گر توانی کمی تقلّا کن یا به یکباره ترک این «جا»کن
تا اگر رفتی و شدی فانی نام نیکی بماند ای « فانی »
ایزدپناه آبان 1393